نقد و تحلیل فیلم پلتفرم
فیلم پلتفرم زندانی رو به نمایش میگذاره که میتونه نمونه ي کوچک شده از اجتماع، نظام طبقاتی و روابط بین ما انسانها باشه. اجتماعی که فاصله يطبقاتی به روشنی توش مشخص شده و کسی به راحتی نمیتونه به طبقات بالاتر بره. مردي که سعی داره به وسیله طناب به طبقات بالاتر بره و از طبقه ی بالایی خود کمک میخواد، با تحقیر و تمسخر مواجه میشه. طبقات بالایی،
طبقات پایینی رو تحقیر و باهاشون با خشونت رفتار میکنن(ادرار کردن و تفکردن بر روي باقی مانده ي غذاها) و خود آنها توسط طبقه ي بالاتر از خودشونتحقییر میشن. گویا دلخوشی هر کس به رخ کشیدن قدرت خود و تحقیر کردن طبقات پایین تره. هرکس از اینکه جاي طبقات پایینتر خود نیست خوشحاله.
اخلاقیات و هر نوع احساس و رفتاري که انسان رو از سایر گونه هاي جانوري متمایز میکنه در این جا به ندرت به چشم میخوره و انگار که اکثر انسانهاي داخل این زندان فقط با قسمت رپتایل و اولیه ي مغزشون در حال زندگی هستن. دغدغه ي اصلی حفظ بقا به هر قیمیته ولی عدهاي از آنها وقتی در طبقات بالا قرار می گیرند دست به خودکشی میزنن. به نظر میرسه با سیر شدن
دیگه هدفی براي ادامه ي زندگی ندارن. شاید به علت نبود امنیت غذایی و وجود اضطراب این ریسک که ماه بعد در طبقه اي قرار بگیرن که باید دوباره گرسنگی بکشن، سیر شدن باعث نمیشه نیازهاي جدید، به اون شکلی کهآبراهام مازلو بیان کرده در شخص ایجاد بشه.برعکس چیزي که شاید در ابتدا به نظر برسه در این زندان عدالت شدیدا حاکمه. منابع غذایی به اندازه ي سیر شدن همه وجود داره، هر کس فقط یک وسیله به دلخواه خودش به داخل زندان میتونه بیاره، لباسها، تخت خواب و سرویس بهداشتی و مدت زمان توقف سکوي غذا در تمام طبقات یکسانه،طبقات دقیقا هم شکل و هم اندازه هستند و هر ماه به صورت رندم و پیشبینی نشده، طبقه ي هر فرد تغییر میکنه و به این واسطه همه ي زندانیها شانس برابر براي تجربه زندگی در طبقات بالا، میانی و پایین زندان رو دارن و با مشکلات غذایی هر طبقه آشنا میشن و براشون قابل درك میشه که عملا در طبقاتپایینتر از ۵۰ کسی چیزي براي خوردن نداره. تنها کاري که زندانیان باید انجام بدن براي اینکه همیشه همه ي ۳۳۳طبقه غذا
داشته باشن و هیچ کس گرسنه نباشه این هست که هر طبقه هر روز به اندازه ي ۰/۳ درصد غذاي روي میز رو بخوره. در واقع فقط یک قسمت از برقراريمساوات کامل به عهده ساکنین این زندان قرار گرفته.
اگر این سیستم و زندان رو کره زمین در نظر بگیریم، شباهتهاي جالبی بین رفتار و سبک زندگی ما با ساکنین زندان فیلم میبینیم. در کره زمین طبق گزارش فائو به اندازه ی سیر شدن همه انسانها غذا هست ولی در سال 2018 حدود
820 میلیون نفر غذاي کافی براي خوردن نداشتن و این در حالیه که اضافه وزن و چاقی به یکی از مشکلات سلامت در خیلی از کشورها تبدیل شده.
اگر به تاریخ نگاه کنیم میبینیم زمانی که انسان هنوز به عصر کشاورزي وارد نشده بود و فقط به اندازه سیر شدن خودش میتوانست غذا تهیه کنه (در واقع عدالت غذایی به وسیله جبر طبیعت و چرخهدي حیات برقرار میشد)، مقوله يبرده داري و نظام طبقاتی فقیر و غنی وجود نداشته. با شروع عصر کشاورزيو تولید غذاي بیشتر از مصرف یک نفر و خلق ثروت مازاد، برده داري و
نظامهاي طبقاتی شکل گرفت. با وقوع انقلاب صنعتی و با وجود تولید ثروتبیشتر، اختلاف طبقاتی با شدت بیشتري همچنان وجود داشت. نمونه ایناختلافات طبقاتی در آثار چارلز دیکنز به خوبی توصیف شده. کودکی براي درخواست یک کاسه سوپ بیشتر در یتیم خانه مورد تنبیه شدید قرار میگرفت، درحالی که روساي آن یتیم خانه مردمی با القاب اشرافی بودن که در قصر زندگی میکردن.
در فیلم میبینیم مردي که مدیریت پخت و آماده کردن غذا را دارد چقدر بر روي کار زیردستانش دقت داره. او و زیردستانش کارشون رو درست انجام میدن ولی نحوهي تقسیم غذا به عهده ي آنها نیست. مثل زمینی که هر سالبارور میشه و غذاي کافی تولید میکنه و منابع عظیمی از معادن و انرژي دراختیار انسان میگذاره ولی به نحوه ي تقسیمش کاري نداره. براي زمین فرقی نداره من سیر باشم یا گرسنه، کشته بشم یا بکشم، تحقیر کنم یا تحقیر بشم.عدالت به شیوهاي که انسان در طبقات متوسط و پایین اجتماع خواهانشهست، به طور طبیعی وجود نداره و اگه خواهان عدالت در تقسیم منابعهست، باید خودش سعی در برقراري این عدالت داشته باشه. در این زندان
کسانی رو میبنیم که از دیدن یک ناجی خوشحال میشن ولی حاضر نیستن هزینه اي پرداخت کنن. وقتی گورنگ به مردي در طبقه ي ۷میگه میخواهیم به طبقات پایین تر از طبقه ۵۰ غذا برسانیم و امروز رو بدون غذا تحمل کن، مرد
توقعش از یک ناجی رو این طور بیان میکنه که غذاي بیشتري به او بده، نه اینکه سهمیه ي غذاي امروزش رو به خاطر گرسنگی یکی دیگه از دستشبگیره.
گورنگ که داوطلبانه وارد این زندان شده، به اولین شخصی بدل میشه کههمراه خودش کتاب آورده؛ کتاب دون کیشوت، شوالیهاي خودخوانده، متوهم و بی دست و پا که خودش رو شکست ناپذیر میدونه و هدفش نجات مردماز ظلم و استبداد حاکمانه. گورنگ آمده تا سیگار رو ترك کنه، کتاب بخوانه و در انتها دیپلم افتخار بگیره.
او براي خود برنامه و هدفی داره و فکر میکنه خودش رو میشناسه. براي اومشخصه که ته مانده ي غذاي دیگران رو نمی خوره و یا آن که پاشیدن خون روي لباس و صورتش رو تحمل نمیکنه و سریع باید خون رو از روي صورتو لباس شست. ولی زندان وجوه دیگري از شخصیت او رو بیدار میکنه. او که در ابتدا سعی به صحبت کردن با طبقات پایینی و بالایی داره و به کارتریماگاسی براي تف کردن روي غذاي طبقه پایین اعتراض میکنه، بعد از مدتی خودش پایش رو روي همان سکوي غذا میگذاره و غذا میخوره و با پرت کردن غذا به طرف همسلولی خود با او شوخی میکنه. او طبقه ي پایین رو تحقیر نمیکنه ولی کاري هم دیگه براي تغییر وضعیت انجام نمیده. او خودش رو با شرایط تطبیق داده ولی در ماه بعد او با شرایط دشوارتري مواجه میشه: بقا به قیمت خوردن هم نوع و قتل از روي خشم و انتقام. او تریماگاسی رو که میخواست او رو قطعه قطعه کنه میکشه. تریماگاسی دقیقا تابع این قانون زندگی میکنه که بکش قبل از اینکه کشته بشی. او مسئولیت پذیري پایینی در مقابل تصمیماتی که میگیره داره و تصمیمات و اعمالش رو حاصل جبر محیط میدونه. او تلویزیون رو از پنجرهبه بیرون پرت کرده که باعث مرگ یه مهاجر غیرقانونی شده ولی مسئول این عمل رو تلوزیون و مقتولی میدونه که به طور غیرقانونی آنجا بوده. او تطبیق پذیري بالایی با محیط داره. از نظر او خیلی طبیعیه که طبقات پایینی رو تحقیر
کنه همون طور که طبقهي بالایی او رو تحقیر میکنه. او هیچ تمایلی به تغییر شرایط از خودش نشون نمیده. فقط نهایت تطبیق پذیري رو از خودش ارائه میده تا دوران محکومیتش به پایان برسه.
ولی گورنگ در ماه پنجم که در طبقه ي ۶ قرار میگیره و چیزي به پایان دوره ياقامتش در زندان نمانده، به این نتیجه میرسه که به جاي تطبیق دادن، حالا کهدر طبقه اي بالا قرار گرفته، از قدرتی که در اختیارشه استفاده کنه و خودش
پایه گذار تغییر در این سیستم باشه.
گورنگ تنها کسی نیست که فکر میکنه باید تغییر ایجاد کرد. در ماه سوم گورنگ با زنی هم سلول میشه که سالها در خدمت این زندان کار کرده و
حالا داوطلبانه براي بهبود شرایط زندان به آنجا اومده. او به نظر آدم بیش از اندازه خوشبینی هست. به کار فرهنگی و آموزش بدون اعمال قدرت اعتقاد داره. فکر میکنه همه رو میتونه با حرف متقاعد کنه و از اینکه میبینه آدمهاي
طبقه پایین تنها با تهدید گورنگ به حرفش گوش میکنن، تعجب میکنه. همراه خودش سگی آورده که طولی نمیکشه قربانی خوشبینی صاحبش به محیط و آدمهاي زندان میشه و توسط زنی که دنبال فرزندش در طبقات می گرده کشته
و خورده میشه. او وجود کودك رو توي این زندان محال میدونه در واقع او این خوشبینی رو داره که مرز و قانونی وجود داره که باعث میشه کودکانقربانی این سیستم نشوند، مثل کسانی که فکر میکنن در جهان هستی عدالتی وجود داره و زندگی باید با کسانی که طبق اصولی (به عنوان مثال اصولمذهبی) زندگی میکنن و یا مثلا آزاري براي دیگران ندارن یا توانایی کمتري دارن، مهربانتر باشه ولی جهان هستی فاقد همچین عدالتیه همانطور که دراین زندان همچین عدالتی وجود نداره. او این مکان رو مرکزي براي یادگیري
خودمدیریتی میدونه و نه زندان. در نهایت سودمندترین کاري که از دستشبرمیاد انجا م بده، خودکشی و باقی گذاشتن جسمش برا ي بقاي گورنگهستش.
شخص دیگري که به امکان ایجاد تغییر معتقده مرد دانا و فلجی هست که اعتقاد داره در ابتدا باید حرف زد ولی اگر صحبت فایده نکرد، از زور بایداستفاده کرد. ولی او اعتقاد داره باید پیامی به طبقه ي صفر فرستاد تا آنها متوجه
وضعیت بشن و پیام اعتراض مسالمت آمیز آدمهاي ساکن زندان رو بگیرن و به این ناعدالتی پایان بدن. میشه گفت او به طبقهي صفر به چشم ناجی نگاه میکنه و منتظره آنها با گرفتن پیام دسر توت فرنگی، کاري براي اصلاح این ناعدالتی بکنن.
زنی که به دنبال فرزندش میگرده و میخواد او رو نجات بده، او هم به دنبالتغییره. به نظر من کودکی که در فیلم به عنوان پیام به بالا ارسال شد، در واقع نمادي از نسل بعدي انسانها بود. نسلی که زن سعی میکنه از این سیستم طبقاتی نجاتش بده براي اینکه نسلهاي بعد مجبور به زندگی در این طبقه بندي نباشن. اما زن اصلا حرف نمیزنه و سعی نمیکنه ارتباط برقرار کنه.
اگه خطري باشه با خشونت برخورد میکنه ولی کمک نمیخواد و در نهایت قربانی خشم و گرسنگی یکی از طبقات میشه.
گورنگ به نظر راهی میان همهي این راهها رو براي ایجاد تغییر انتخاب میکنه.او از هم سلولی خودش کمک میگیره، سعی میکنه با زندانیهاي هر طبقه صحبت کنه و آنها رو قانع کنه و اگر مجبور شد از خشونت استفاده کنه. اوبراي تغییر و برقراري عدالت حاضره به پایین ترین طبقه و بدترین جا بره.وقتی به طبقه ي ۳۳۳ میرسه و کودك رو پیدا میکنه برخلاف توصیه ي مرد فلج
دسر توت فرنگی رو براي خوردن به او میده. شاید گورنگ به این نتیجه رسیده که کسی آن بالا در طبقه ي صفر اهمیتی به اعتراض مسالمت آمیز آنهانمیده تا تغییري براشون ایجاد کنه، بلکه تغییر رو خود ما ایجاد میکنیم و اگهقرار باشه پیامی هم ارسال کنیم، پیام ما باید این باشه که ما تغییر کردیم. پس او ترجیح میده کودك رو نجات بده و به طبقه ي صفر بفرسته و این پیام رو ارسال کنه که نسل بعد در این طبقه بندي زندگی نمیکنه.
رسانه ها، ما در فیلم ظاهرا با هیچ نوع رسانهاي برخورد نمیکنیم ولی نقش رسانه ها در
کاراکتر تریماگاسی دیده میشه. تبلیغاتی که در تلوزیون پخش میشن معمولا طوري یک محصول رو تبلیغ میکنن که این سوال میتونه براي بیننده به وجود بیاد که قبل از ساخت این وسیله اصلا چه طور زندگی میکرده؟ و محصول طوري تبلیغ میشه که انگار دیگه بعد از این هیچ تکنولوژي بهتري وجود نخواهد داشت و شما رو قانع میکنن چیزي رو بخرید که اصلا بهش احتیاج ندارید ولی بعد از اینکه خریدید کالاي دیگري معرفی میکنن که کالاي قبلی رو بد و بلا استفاده نشون میده.
تریماگاسی چاقو تیزکن و چاقویی رو خریده که اصلا بهشان احتیاجی نداشته و چون بهش از طریق تلوزیون گفته شده بخر، خریده. او تحت تأثیر تبلیغ چاقوتیزکن به این فکر رسیده که “شاید چون چاقوهامو تیز نمیکنم، زندگی
آشغالی دارم”! و بعد نوبت چاقویی رسیده که اصلا کند نمیشه که چاقوتیزکن بخواد. او این چاقو رو خریده و در نهایت با همین چاقو کشته میشه. در واقع تلوزیون آدرس غلط و پاسخ گمراه کنندهاي به این سوال تریماگاسی داده که “چرا من زندگی خوبی ندارم؟”. معمولا پاسخ رسانه ها به این سوالها، تبلیغ لذتهاي سطحی و لحظه اي، مثل تشویق به خرید و مصرف هر چه بیشتره. ما چیزي رو میخریم و براي چند لحظه احساس خوشی میکنیم ولی سریع این احساس فروکش میکنه و دوباره جنس دیگه اي رو براي احساس
دوباره ي این لذت کوتاه میخریم و این چرخه ادامه داره.
گاهی هم رسانه ها به ما آموزش میدن چه چیزهایی بد و چه چیزهایی خوب هستن. به عنوان مثال، این موضوع براي تریماگاسی جا افتاده که هر کسخواهان برقراري عدالت در تقسیم منابع هست، کمونیسته و کمونیست بودن
بده. پس او ترجیح میده حقارت رو تحمل کنه، پسمانده ي غذاي طبقات بالاتر یا گوشت آدم بخوره ولی طرفدار کمونیسم نباشه و درجهت رفع این ناعدالتی هیچ قدمی برنداره تا لیبل کمونیست بهش زده نشه.__