تحلیل فیلم عنکبوت
قاتل عنکبوتی؛ محصول یا محکوم؟
نگاهی به اختلال شخصیت ضد اجتماعی و لزوم پرداختن به آن در سطح جامعه
.
مشاهدهی روایت اکتای براهنی از قاتل زنجیره ای شهر مشهد، در نگاه نخست برایم یادآور رویدادهای نه چندان دور ماه های اخیر بود. سجدهی شکر پدری پس از قتل پسر، گرداندن سر بریدهی همسر در شهر، با لبخند؛ داس و داستان پدری که احساس سربلندی داشت بر پیکر بیسر دختر خویش. پرسش نخستین در مواجهه با چنین رخدادها و روایاتی برایم آن است که در این فرد چه میگذرد؟ چه رنجها، باورها و تجربه هایی امروز او را ساخته اند؟ از کدام دریچه و به کدام جهان نگریسته است که دیگری به زبان سارتر جهنم او شده است، آنچنان که چارهای جز نابودی او نیافته است.
از منظر یک روانشناس اما، در تمام این موارد، ما با پدیدهای به نام “اختلال شخصیت ضد اجتماعی” روبرو هستیم. سعید در آغاز عنکبوت، مرد سادهای به نظر میرسد که میزان خشمها، بدبینیها و قضاوتهای نادرستش اگرچه زیاد است اما آنقدرها نگران کننده نیست. در میانهی راه، سعید، مرد قاتلی است که با دروغ و دسیسه، زنان را میفریبد، به کام مرگ میکشاند آنگونه که آرامآرام، دیگر حتی نشانی از لرزش دستانش یا قطرههای عرق پیشانی او به چشم نمیآید. در پایان این داستان واقعی، سعید مرد پر نخوتی است که به جنایات خود افتخار می کند، احساس پشیمانی و گناه ندارد و پر است از توجیهات به ظاهر منطقی برای رنجی که بر دیگران روا داشته است بدون آنکه خود، دردی متحمل شده باشد.
استفاده از اصطلاح “شخصیت ضد اجتماعی” برای توصیف ویژگی های افرادی شبیه به سعید از سال 1980 در متون علمی رایج گردیده است و بسیار پیش تر از آن چنین مواردی با نام “جامعه ستیزی” شناخته و معرفی میشدند. ویژگی برجسته افراد مبتلا به اختلال جامعه ستیزی، گرایش آنها به نادیده گرفتن حقوق دیگران و تجاوز کردن به آن است که معمولا از طریق رفتارهای فریبکارانه، پرخاشگرانه، تکانشی و غیرمسئولانه انجام میگیرد و اینها همه در حالی روی میدهد که فرد، بدون پشیمانی یا احساس گناه مرتکب این اعمال میشود. هرچند جامعه ستیزان معمولا دارای رشد عقلانی طبیعی هستند، اما رشد وجدان آنها شدیدا عقب مانده است یا اصلا وجود ندارد. آنها یاد گرفتهاند آنچه را که می خواهند به جای آنکه به دست آورند، بگیرند. از افکار و رفتار خود رنج نمیبرند و نیازی به درمان یا تغییر، احساس نمیکنند.
جامعه ستیزان به ندرت قادر به حفظ دوستی هستند و ظاهرا نمیتوانند محبت دیگران را درک کنند و متقابلا به آنها محبت ورزند. آنها به راحتی مرتکب جنایت میشوند شاید به این دلیل که ویژگیهای شخصیتیشان موجب شده است به زبان ژولیا کریستوا متفکر بلغاری، هیچ پیوند انسانی با قربانی خویش احساس نکنند. میزان شیوع اختلال شخصیت ضد اجتماعی 3% در مردان و 1% در زنان است. مطالعات همچنین نشان میدهند در حدود 80% از زندانیان ملاکهای تشخیص این اختلال را برآورده میکنند. بنابراین صحبت نکردن، ننوشتن و نساختن و به اکران در نیاوردن روایات این افراد و اعمالی که قادر به انجام آن هستند به معنای انکار بخشی از واقعیت انسانی موجود در هر جامعه ای است.
تحقیقات اخیر ثابت کرده است که جامعه ستیزی و تعدادی از ویژگیهای مهم آن مانند بیعاطفگی و سنگدلی، توارث پذیر بوده و نقش علیتی عوامل ژنتیکی را مورد تایید قرار دادهاند؛ با این حال پژوهشگران همچنین خاطر نشان میسازند که در نهایت تعامل تاثیرات محیطی قدرتمند با زمینههای ژنتیکی تعیین میکند کدام افراد، تبهکار یا شخصیت ضد اجتماعی خواهند شد. سعید عنکبوت و مردان و زنانی همچون او در سراسر دنیا ،هرچند محکوم به ساختار ژنتیکی جامعه ستیزی هستند اما محصول تعامل این میراث ناخواسته با جامعه و فرهنگی میباشند که در سطح خرد یا کلان، تجربهی محیطهای زیان آور در آن ها ممکن شده است . پرورش و رشد این کودکان در خانواده هایی ناکارآمد با اختلافات زناشویی، مشکلات قانونی، بدرفتاری جسمانی، آسیب روانی والدین و یا انضباط و نظارت ناکارآمد، از آنها بزرگسالانی خواهد ساخت که ترس کمتری دارند، از لحاظ همدلی در سطحی پایین میباشند و برای خود و جامعه خطرناک خواهند بود.
اهمیت گفتگو و پرداختن به این بخش از جامعه، زمانی بیشتر نمایان میشود که بسیاری از پژوهشگران بالینی که با این جمعیتها کار میکنند به این نتیجه رسیدهاند که درمان این اختلالات اگر غیر ممکن نباشد به شدت دشوار است. در واقع هیچ یک از درمانهای زیستی ، از جمله درمان با داروها یا تشنج برقی در کل تاثیر قابل ملاحظهای بر این اختلال نداشته است و به طور نگران کنندهای چندین پژوهش معلوم کردهاند درمانهای مبتنی بر آموزش مهارتهای اجتماعی یا همدلی صرفا آنها را در فریب دادن قربانیان آینده ماهرتر نموده است. از همین روست که توصیهی اصلی متخصصان، تمرکز بر تلاش بیشتر در راستای برنامههای پیشگیری موثر، و آگاهی رسانی هرچه بیشتر میباشد.
آدورنو جامعه شناس آلمانی معتقد است که یکی از ویژگیهای انسان بودن آن است که باید همواره در میانهی نور، انتظار برآمدن سیاهی و تاریکی را داشت. بر این باورم انکار و پنهان کردن این بخش تاریک از انسان بودگی با گفتگو نکردن و به متن و نمایش در نیاورن آن، امید به پیشگیری از افزایش چنین رخدادهایی در جامعه را عقیم خواهد ساخت چرا که به بیان گابریل مارسل فیلسوف اگزیستانسیالیست، “امید به یافتن” و “یافتن امید” از جستجو در تاریکی ممکن می شود.